داستانها و نکات تربیتی برای حسین و حسام

این داستان : گرگ و الاغ

1397/1/14 13:13
نویسنده : وحید پرهام
238 بازدید
اشتراک گذاری


یکی بود یکی نبود ، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.
روزي الاغ هنگام علف خوردن ،‌كم كم از مزرعه دور شد . ناگهان گرگ گرسنه اي جلوي او پريد الاغ خيلي ترسيد.

ولي فكر كرد كه بايد حقه اي به گرگ بزند وگرنه گرگه اونو يك لقمه مي كنه ، براي همين لنگان لنگان راه رفت و يكي از پاهاي عقب خود را روي زمين كشيد .
 
الاغ ناله كنان گفت : اي گرگ در پاي من تيغ رفته است ، از تو خواهش مي كنم كه قبل از خوردنم اين تيغ را از پاي من در بياوري .

گرگه با تعجب پرسيد : براي چه بايد اينكار را بكنم من كه مي خواهم تو را بخورم .

الاغ گفت : چون اين خار كه در پاي من است و مرا خيلي اذيت مي كند اگر مرا بخوري در گلويت گير مي كند وتو را خفه مي كند .

گرگ پيش خودش فكر كرد كه الاغ راست مي گويد براي همين پاي الاغ را گرفت و گفت : تيغ كجاست؟ من كه چيزي نمي بينم و سرش را جلو آورد تا خوب نگاه كنه .

در همين لحظه الاغ از فرصت استفاده كرد و با پاهاي عقبش لگد محكمي به صورت گرگ زد و تمام دندانهاي گرگ شكست .

الاغ با سرعت از آنجا فرار كرد . گرگ هم خيلي عصباني بود از اينكه فريب الاغ را خورده است .
اینم از قصه ی امشبمون امیدوارم که خوشتون اومده باشه.
••••┄┅┅✹🌺✹┅┅┄••••

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)