بازی با بچهها
یه قصه ی دیگه برا گلهای زندگیمون
والدین عزیز هنگامی که قصه ای رو از رو متن میخونین ، سعی کنین شمرده شمرده و با لحن متفاوت و کودکانه اجرا کنین،جذابیت فوق العاده و تاثیر گذاری بیش از حد را مشاهده خواهین کرد.
روزی از روزها🌻 پیامبر صلی الله علیه و آله🌻 برای رفتن به مسجد و خوندن نماز دیر کرده بودن.
همه مردم منتظر اومدن ایشون بودن.
چون 🌻پیامبر صلی الله علیه و آله 🌻هیچ وقت برای نماز جماعت دیر نمیومدن نگرانشون شدن و رفتن دنبالشون.
توی کوچه باریکی پیداشون کردن. دیدن ایشون روی زمین نشستن، و با بچهها بازی میکنن☺️❤️
اونها دیدن که پیامبر بچهای رو سوار کولش کرده و براش نقش شتر رو بازی میکنه. 👦👦👦
یکی از یاران جلو رفت و به پیامبر گفت: نماز دیر شده بیایید به مسجد بریم.
پیغمبر صلی الله علیه و آله با خوش رفتاری رو به بچهها کردن و گفتن: شترتون رو با چند گردو عوض میکنید؟
بچهها مقداری رو تعیین کردن.
پیامبرصلی الله علیه و آله رو به یارانشون کردن و فرمودن: برید گردو بیارید و من رو از این بچهها بخرید.
بچه ها میخندیدن😊😄☺️
و پیامبر هم با اونها میخندیدن.
بعد از اینکه یاران پیامبر گردو آوردن پیامبرصلی الله علیه وآله گردوها رو به بچهها دادن و خودشون به مسجد رفتن.😊🌺🌸🌼