اسم این داستان:جشن تولد
روز تولدهشت سالگی امیرعلی بود. پدر و مادرش برایش جشن گرفته و دوستان و آشنایان را به خانه شان دعوت کرده بودند. یک کیک بزرگ و قشنگ روی میز گذاشتند و در و دیوار را با کاغذها و باد کنک های رنگی تزیین کردند. مادر امیرعلی خوراکی های زیادی برای مهمان ها تهیه کرده بود. امیرعلی لباس قشنگی پوشید و موهایش را شانه زد و با خوشحالی منتظر مهمان ها شد. او دلش می خواست کتاب قصه های قشنگ و اسباب بازی های تازه ای برایش هدیه بیاورند. مهمان ها آمدند. نشستند و مادر با میوه و شیرینی از آنها پذیرایی کرد. بعد شمع های روی کیک را روشن کرد تا امیرعلی آنها را فوت کند. امیرعلی آرزو کرد او و پدر ومادرش همیشه خوشحال و سالم باشند بعد هم شمع ها را فوت کرد. مهمان ها دست زدن...
نویسنده :
وحید پرهام
15:58