قصه ی امشب شکر و کره
یکی بود یکی نبود غیر از خدا، هیچ کس نبود روزی روزگاری، زن و شوهر فقیری بودند که تمام دارایی آنها فقط چندتا بز بود.آنها با شیر بزهایشان، ماست و کره درست می کردند و به بازار می بردند و می فروختند و چیزهایی را که لازم داشتند می خریدند. یک روز مقداری کره به بازار بردند و به مرد بقالی فروختند و به جایش یک کیلو قند و یک کیلو شکر خریدند.مردبقال از آنها خواست تا کره درست کنند و به او بفروشند.او سفارش کرد که کره ها را به شکل گلوله های یک کیلویی درست کنند و برایش بیاورند. از آن روز به بعد زن و مرد باکمک هم شیر بزها را می دوشیدند و از آنها کره درست می کردند.زن کره ها را به شکل گلوله درمی آورد و برای آن که مطمئن باشد ...
نویسنده :
وحید پرهام
16:02